داستانی عجیب ولی واقعی

داستانی عجیب ولی واقعی

 

چندی قبل در سایت Baha’i Communities این سؤال مطرح شد که عالم روحانی چیست.  هر کسی به آن پاسخی داد.  یکی از احبّای مهاجر به نام مورو باروک این داستان را نقل کرد که جالب به نظر می‌رسد:

من و همسرم ۲۷ سال است که در شهر کوچکی در هایتی ساکنیم.  در تمام این مدّت، اوقاتی بوده که هیچ پزشکی وجود نداشته، یا که شاید بعضی اطبّای قلاّبی حضور داشته‌اند.  بیمارستان موجود هم که گویی هتلی است افتضاح، پر از شپش که بیمار را در صف انتظار برای مردن نگه می‌دارد.  دندانپزشکانش جز "دندان کشیدن" کاری بلد نیستند.  باز هم بگویم یا کافیست؟  مواقع بسیاری پیش آمده که خود ما مجبور شده‌ایم کارهای اورژانس انجام دهیم و بعد در کمال حیرت ناظر نتیجه‌اش را هم دیده‌ایم.  گاهی اوقات فراموش می‌کنیم که حضرت بهاءالله به هر یک از مهاجرین وعده داده‌اند که جنود ملائکهء اصفیاء ملازم و مراقب او خواهند بود.

یک مرتبه، قلاب کثیف ماهیگیری بلند شد و داخل چشم همسرم جا خوش کرد.  عکس‌العمل جسمی که بدون اراده صورت می‌گیرد این که او چشمش را محکم بست.  همانطور که می‌توانید حدس بزنید هیچ پزشکی آن دور و بر نبود.  موقعی که سعی کردم به زور و ضرب پلک‌هایش را باز کنم و مرتّب زیر لب "الله ابهی" می‌گفتم، توانستم قلاّب را ببینم که به پلک پایینی بد جوری گیر کرده؛ بعد، همسرم به سرعت چشمش را محکم‌تر بست.

یکی از احبّاء که از این واقعه سخت مات و مبهوت مانده بود، روی زمین چمباتمه زد و دعای شفا را مرتب تکرار می‌کرد.  دوباره به خود جرأتی دادم، آن قسمت از قلاّب را که به نخ وصل بود گرفتم، و با دست دیگر سعی کردم پلکهایش را باز کنم.  درست همان موقع، دوستی که مشغول خواندن دعای شفا بود، به صدای بلند گفت، "قلاّب را بچرخان."  بدون هیچ فکری به حرفش گوش کردم و قلاب را به طرف پایین چرخاندم.  قلاب آزاد شد.  نه قطره خونی از چشم همسرم آمد و نه قطره اشکی فرو ریخت.

بعداً، آنچه را که با چشمان بسته دیده بود، توضیح داد.  او گروهی از مردم را دیده بود که پشت بام جمع شده و با حالتی از ترس و سراسیمگی به او نگاه می‌کردند و عدّهء بیشتری را هم برای کمک صدا می‌زدند.  امّا هیچکس پشت بام نبود.  آنچه که او دیده بود، بنا به توصیف خودش، جنود ملأ اعلی بودند.

بله، در واقع عالم روحانی همین جا در اطراف ما است.  ما ارواح را نمی‌بینیم امّا آنها می‌بینند و همواره در حال رساندن کمک به ما و خدمت هستند. 

بعداً نزد پزشک رفتیم و واکسن کزاز زدیم.  امّا سبب شد که محلّ واکسن روی بازویش مدّت دو هفته عفونت کند.  در طیّ این ۲۷ سال شاهد معجزات زیادی بوده‌ایم که اگر بنویسم خود کتابی شود، بس قطور.

Comments are closed.