انقلاب مهدی و ادامۀ انتظار

 

انقلاب مهدی و ادامۀ انتظار

 

این مدّعیان در طلبش بی خبرانند

کان را که خبر شد٬ خبری باز نیامد

                                      « سعدی»

رسول گاهانی

 

دوست هنوز منتظرِ من:

انقلاب مهدی در سپیده دمِ پنجم جمادی الاولی ۱۲۶۰ هجری قمری٬ برابرِ بیست و سوم می۱۸۴۴میلادی٬ روی داد. زبانه هایِ اخگرش آسمان تیرۀ کشور ما را روشن کرد٬ صدای رسایش در چارسوی شرق پیچید٬ سفینۀ عدلِ مهدویش بر بحر « بیان» به جولان در آمد٬ درفشِ صاحب الزمانی اش بر شانۀ گزیده مردانش افراخته شد٬ پیکِ پیام بدیعش به هر جانب روان گردید٬ سپاهیانش در میادین بلا سر باختند و خونِ جانبازانش تا به تهیگاهِ مرکبش رسید !

دیگر چه علائمی از چه کتاب مبین و آیات یقین باقی مانده بود تا هوشِ خفته ات را بیدار کند و راهِ روشن به تو باز نماید؟

می دانی که چه انبوهی از برادران و خواهران حقیقت جویت در همان صبحِ نخستین٬ آگاهانه دریافتند و بی باکانه لبیک گفتند؟

و فرزندانِ سرفراز و بیداردلِ آن پیش آهنگانِ روشن روان را هم امروز به مشاهده نشسته ای و چه بسا که در عینِ حیرت٬ رمزِ انبساطِ ذهن٬ اشتعال روح٬ اطمینان قلب و پایداریِ قهرمانانۀ آنان را به زیر پرسش برده ای؟

گوش فرادار٬ هرّایِ انقلابش همچنان در میدان تیرِ تبریز٬ ستیغِ بلندی هایِ ماکو٬ چارسویِ حصارچهریق٬ دروازۀ بی عبور طهران٬ والی سرایِ اصفهان٬ شبستان مسجد وکیل شیراز٬ خانۀ خدا در قلبِ مکّه٬ مدرسۀ طلّابِ دین در نجف٬ قلعۀ شیخ طبرسی در مازندران٬ سنگرگاهِ مدافعانِ نیریز٬ حصارِ جان باختگانِ زنجان٬ کران تا کرانِ دشتِ بَدشت و از آن مواضع و مکامن تا جنوبی ترین٬شرقی ترین٬ شمالی ترین و غربی ترین آبادیِ جهان طنین انداز است!

چهرۀ انقلاب فقط بیست و پنج سال داشت٬ از تبار رسالت و دودمان روحانیت می آمد و خود به پوشش روحانی مزین بود٬ هرچند که نه رسماً مدرسۀ علوم دینی دیده بود و نه منبر و لشکری داشت. آرامش آسمانی و صبر و متانتِ جاودانی اش هر ناظری را  خاکسار می ساخت.

چه نیروئی جز آنکه از آسمان مشیتِ الهی آمده باشد می توانست آن شور روحانی را در جوانی به آن کم سن و سالی و بی نام و نشانی برانگیزد که در زمانی کوتاه چند صد مجتهد مترقی و مدرسه دیده و چندین ده هزار آدم از عالی و عادی به آئینش بگروند و به مرتبه ای از یقین برسند که در راهش جان نثار کنند؟

چه حجمی از مردم به او ایمان آورده بودند و نهضتش به چه سرعتی پیش می رفت که دربار ناصری به علاوۀ صدر اعظمی به قدرت و شوکت امیرکبیر و روسای قطب روحانیت واپسگرا را به وحشت انداخته بود٬ چندان که کمر به نابودیش بستند و در یک ظُهر تنگ در میدان سربازخانۀ تبریز تیربارانش کردند؟

و البته آن نهضت خاموش نشد و تو شاهدی که به کجاها رسیده است و چه انبوهی از رنگ ها و نژادها و باورها به او دل باخته اند. اگر می پنداری که دو قیام دیگر هم در کشور ما طی صد سال اخیر روی داده است٬ و چه فرقی است میان آن و این دو؟ پس کمی به عقب برگردد و نگاه کن که نهضت مشروطه در سالگردِ صد به چه حال و روزی افتاده است و دومی در همین دهۀ سوم در کجا ایستاده است و زمانی که به صدمین سالگرد برسد چه شکل و شمایلی خواهد داشت؟

اشتباه نکن٬ هر دو قیام اخیر سمت و سوی آزادی خواهی داشت ولی چون زمینی بود و فاقد طرحی عمقی برای دگرگونی زیربنای فکری مردم٬ کسری آورد. در حالی که انقلاب مهدی آسمانی بود و مصالح لازم برای تغییر فرهنگ بنیانی مردم و ورود به عصر تجدد را به همراه داشت.. آنان که استقبال کردند و نو شدند به آزادی حقیقی رسیدند.  

       

مبعوث خداوند سید علی محمد باب بیست و پنج ساله بود٬ اهل شیراز٬ و امرش درست هزار سال پس از درگذشت امام حسن عسکری آخرین قائد از اولاد رسول آشکار شد٬ و تو نیک می دانی که روز خدا هزار سال است٬ این را قران می گوید٬ و باز می دانی که میقات تجدید دیدار در همان صحیفۀ کبری به یک روز برآورد شده است٬ و آن روز پنجم جمادی الاولی از سنۀ ۱۲۶۰ هجری قمری بود !

و « فرستاده» هم نایب بود٬ هم قائم و هم مهدی. از هاتف اصفهانی بشنو که از سه گانگی واژگانی چگونه و با چه دید عارفانه ای به یگانگی حقیقی می رسد:

 

در سه آئینه شاهدِ ازلی /  پرتو از رویِ تابناک افکند /  

سه نگردد بریشم ار او را/  پرنیان خوانی و حریر و پرند /

 ما در این گفتگو که از یک سو /  شد ز ناقوس این ترانه بلند /

 که یکی هست و هیچ نیست جز او / 

وحده لا اله الّا هو !

 

و از میان نخستین حواریونش همچو ملاحسین و قدوس و طاهره قره العینی برخاستند٬ هم آنان که استقلال شریعتش را با افراشتن عَلَم ظهور٬ نقش نگین قائم و پایان تحقیر زن اعلام داشتند!

و داستان بعثتش فصلی بس دلکش در تاریخ تجدید تمدن بود: غروب بود که از گردِ راه رسیده ای به دروازۀ شیراز رسید٬ مسافر خسته در پی یافتن ناپیدائی بود که احساس می کرد باید به زودی پیدا شود.

در همان پشت دروازه٬ جوانی معمم به او نزدیک شد و به اشارۀ دست از تازه وارد خواست که به دنبال او به راه بیفتد.  مسافر حیرت کرد که او کیست و برای چه از او می خواهد که پشت سرش روان گردد؟  اما دید که تاب مقاومت ندارد. جوان معمم به همراه مهمان به خانه رسیدند٬ و در آنجا٬ و در پنج دری طبقۀ فوقان�٬ بود که فرستادۀ خدا پرده از  ماموریت آسمانی خود برگرفت و به مهمان گفت آنکه از پی اش می گردی منم و مسافرخسته٬ که کسی جز ملاحسین بشروئی شاگرد مقدم عالم بزرگِ شیخی سید کاظم رشتی نبود٬ یکّه خورد و علی رغم احتجاج آخوندی و مقاومت سرِ شب تا سحرش٬ با استماع تفسیر سورۀ یوسف ۔ از رموز قرانی ۔ از زبان مظهر ظهور که خود را باب نامید٬ در طلوع سپیده به اقدام مبارکش افتاد و انقلاب مهدوی از همانجا آغاز شد:

و تو دوست هنوز منتظر من٬ همچنان در انتظاری؟        

                

          

        

Comments are closed.