رساله مدنیه: طرحی برای اصلاح و آبادانی ایران ۱

رساله مدنیه: طرحی برای اصلاح و آبادانی ایران ۱

بهروز ثابت

قسمت اول ( این مقاله شامل دو قسمت است)

مقدمه

رساله مدنیه در سال ۱۸۷۵ میلادی از قلم عبدالبهاء و بنا به درخواست پدر بزرگوارشان حضرت بهاء الله شارع آئین بهائی به رشته تحریر در آمد . ایشان در آن هنگام ۳۱ ساله بود و لذا این اثر را بایستی از ثمرات دوران جوانی آن حضرت در نظر گرفت . حضرت بهاء الله از ایشان می خواهند که رساله ای در باب فراز و نشیب تمدن بنویسند:  " یا غصن اعظم محبوب آنکه چند ورقی در سبب و علت عمار ( آبادانی ) دنیا و خرابی آن نوشته شود به قسمی که متعصبین را یک درجه تنزل دهد تا مستعد شوند از برای اصغا حَفیف (صدای برگ  درخت ) سدره بیان که الیوم مرتفع است . " چون این رساله به اتمام میرسد حضرت بهاء الله شعف و رضایت خود را از انشاء آن ابراز میدارند .


رساله مدینه برای اولین بار بدون ذکر نام نویسنده آن در هندوستان به چاپ رسید و سپس در قاهره و ایران انتشار یافت . اولین ترجمه انگلیسی آن در سال ۱۹۱۰ در لندن و سپس در سال ۱۹۱۸ در شیکاگو تحت عنوان Mysterious Forces of Civilization صورت گرفت و اسباب شناسائی آن در ممالک غربی فراهم شد . نشر فعلی آن به انگلیسی توسط خام مرضیه گیل به نحوی استادانه ترجمه شده و تحت عنوان The Secret Of Divine Civilization  شناخته شده است .

عبدالبهاء رساله مختصر دیگری را نیز در همان موازین رساله مدینه تألیف کرد که به عنوان رساله سیاسیه شناخته شده و در سال ۱۸۹۳ میلادی صدور یافته است . رساله سیاسیه را می توان مکمل رساله مدنیه به حساب آورد. فرق اساسی بین آن دو آنست که مفاهیم و موضوعات رساله مدنیه کلی تر و عمومی تر و مورد خطاب آن مردم ایران و اهل عالم هستند در حالیکه رساله سیاسیه بیشتربه مقتضیات و نیازهای جامعه بهائی معطوف است . در میان آثار انتشاردو اثر بدون ذکر نام ایشان صورت گرفته است. یکی همین رساله مدنیه است و دیگری مقاله شخص سیاح که در تفصیل قضیه باب نوشته است . مقاله سیّاح در حدود سال ۱۸۸۶ میلادی نوشته شده و چاپ اوّل آن در ۱۸۹۱ توسط ادوارد براون صورت گرفت و سپس با تجدید نظر به چاپ های بعدی رسید . در این کتاب عبدالبهاء به عنوان یک سیاح بیطرف مشاهدات خود را از داستان شگفت انگیزحضرت باب و قهرمانیهای مؤمنین آن حضرت بیان می فرماید . در هر دو کتاب یعنی رساله مدنیه و مقاله سیاح عبدالبهاء برآن است که بدون ذکر نام خود و بدون آنکه عرق تعصب برانگیخته شود اهل خرد را دعوت کند تا در مواضیع این دو اثر گرانقدر تفحص و تحری حقیقت کنند . به علاوه می توان گفت که طبع رساله مدنیه و مقاله سیاح بدون ذکر نام نویسنده نشانه دیگری از عبودیت عبدالبهاء بود که نمی خواست در زمان حیات حضرت بهاء الله نام خود را بر روی اثریآن هم اثری که مخاطب آن جامعه غیر بهائی بود  بگذارد و انتشار دهد. 

حیات عبدالبهاء مملو از نشانه های ایثار وامحاء نفس بود و برای خود طالب نام و نشان نبود. چون رساله مدنیه با سعه صدر مطالعه شود می توان دید که با صراحت و صداقت یک فرد دلسوز برای جامعه ایران نوشته شده و در آن از اغراض و تمایلات شخصی اثری نیست . تأکید ایشان بر حقیقت جوئی است و آنچه که اسباب اصلاح و آبادانی جهان شود. در رساله مدنیه  می بینیم که ایشان بدون ذکر نام خود و اشاره مستقیم به امر بهائی به تجزیه و تحلیل اجتماعی می پردازد و سپس برنامه منظمی را برای احیاء ایران عرضه می کند . مردم ایران، روشنفکران ، سیاستمداران، و اهل ایمان را دعوت می کند تا بیطرفانه این مفاهیم و دعوت عمومی را مورد نظر قرار دهند .

روش رساله مدنیه پرهیز از دیدگاه ایدولوژیک و عرضه راه حل های عمومی بر اساس واقعیات موجود ایران بود. ایشان در سفرهای خود به غرب نیز در کنفرانس ها و خطاباتش اصولی کلی و عمومی را مطرح فرمود که جلوه روح عصر جدید بود و شنوندگان خود را دعوت می کرد که در ماورای وابستگی های مذهبی و ملی و عقیدتی اگر این تعالیم را با نیازهای جامعه بشری مقارن می بینند در ترویج آنها بکوشند . در جائی به نحوی خالی از تکلف می گوید که صلح عمومی نیاز فوری جامعه انسانی است. چه ضرری دارد که اگر ما صلح را کمی تجربه کنیم؟ اگر از آن بهره دیدیم ادامه اش دهیم و اگر نتیجه ندیدیم همیشه می توانیم به شیوه چند هزار ساله جنگ و ستیز باز گردیم .

در زمینه کلی، اساس و پایه این کتاب شرحیست در علل و اسباب مدنیت. چه عواملی باعث پیشرفت و ترقی نظام اجتماعی انسان و مدنیت جهانی می گردد؟ همچنین این کتاب تحلیل و نقدی است از تجدد گرائی و نیز تجزیه و تحلیل نقادانه ایست از موقعیت جامعه ایران و علل عقب ماندگی آن و چاره جوئی منظم و دقیق برای پی ریزی آینده ای که آن کشور را همچون گذشته شکوفای آن منادی صلح و سلام جهانی و مروج پیشرفت و تکامل اجتماعی سازد.  

اصطلاح تمدن در مفهوم کلی آن اشاره به سیر و جریانی پیش رونده است که دارای نوسان و فراز و نشیب است اما متوجه به هدفی والاست و به آینده چشم دوخته است . از اینرو تمدن در ذات خود دارای یک حرکت مارپیچی منظم و در حال تغییر و تجدد مداوم است . رابطه اخص  تمدن و تجدد بر می گردد به تمامیت تحولاتی که در چند قرن گذشته از اروپا آغاز و سپس به تمام جهان نفوذ کرد و عصری جدید را در تاریخ بوجود آورد که آن را از تاریخ باستان و دوران قرون وسطی بنحوی بنیانی جدا می کرد . این همان جریانیست که از آن به عنوان مدرنیته یاد شده و به عنوان یک جهش تمام عیار اجتماعی و فرهنگی سنت و آداب و رسوم پیشین را به چالش طلبیده است . ایران نیز از این معرکه بدور نبوده و تنش میان سنت و تجدد از قرن نوزده به بعد جامعه ایران را دچار تشنج و التهابی بیسابقه ساخته است . عبدالبهاء با مفهوم وسیع و جامع تمدن وارد این بحث میشود و مدلی از علل و اسباب تحول و تجدد تمدن عرضه می کند و سپس مطابق مقتضیات این مدل تنش و التهاب مدرنیته و سنت را در ایران مورد نقد و تحلیل قرار می دهد.

با نظری اجمالی به تعاریف عبدالبهاء در رساله مدنیه و سایر آثار و توقیعات و خطاباتشان درمی یابیم که دیدگاه ایشان از مفهوم تمدن و مدنیّت دیدگاهی وسیع، عمومی، و جهان شمول است . تمدن را نتیجه قوای روحانی و عقلانی انسان میداند که در اثر ارتباط دیالکتیک انسان با محیطش رشد و تکامل یافته است. تمدن را به ملت و بوم و نژاد و مذهبی خاص نمیتوان منحصر دانست چرا که مفهوم تمدن نتیجه روابط ضروری ارتباطات پویای فرهنگی است که زبانها و یافته های فکری و علمی و هنری ملل گوناگون را بیکدیگر پیوند زده و آنها را در مسیر بالندگی یک تمدن جهانی هماهنگ ساخته است. 

نقش عقلانیت

عبدالبهاء رساله مدنیه را با ذکر اهمیت عقل که اسباب دانائی و شناسائی است چنین آغاز می کند: " بسم الله الرحمن الرحیم – بدایع حمد و ثنا و جوامع شکر و سپاس درگاه احدیت پروردگاریرا سزاست که از بین کافّه ( تمامی ) حقائق کونیه حقیقت انسانیه را به دانش و هوش که نیرین اعظمین عالم کون و مکانست مفتخر و ممتاز فرمود و از نتائج و آثار آن موهبت عظمی در هر عصر و قرنی مرات کائنات را به صور بدیعه و نقوش جدیده مرقسم و منطبع نمود . " در ادامه این مطلب عبدالبهاء عقل انسان را که عامل اندیشه ورزی و کشف حقائق و کسب دانش و شناسائی است نشانه و آیت الهی در عالم خلقت دانسته و آن را اشرف بر تمام مخلوقات می داند . معارف و فنون و حِکَم و علوم و صنایع و بدایع مختلف را از فیوضات و نتایج و آثار عقل دانسته و ظهور عقل را در حیات انسان موجب تمدن و انسانیت محسوب میدارد .می نویسد: " هر طایفه و قبیله که در این بحر بی پایان بیشتر تعمق نمودند از سائر قبائل و ملل پیشترند . عزت و سعادت هر ملتی در آنست که از افق معارف چون شمس مُشرِق گردند . "

جالب توجه است که ایشان رساله ای را که در مورد علل و اسباب فراز و نشیب تمدن و به خصوص در مورد اصلاح و آبادانی ایران نوشته با مقدمه ای در ذکراهمیت عقل و کسب دانش آغاز می کند . رساله مدنیه زمینه ای اجتماعی به مفهوم عقل و دانش میدهد . عقل و دانش در مفهومی انتزاعی به کار گرفته نشده بلکه به عنوان وسیله و اسباب تحول اجتماعی و اصلاح تمدن مطرح گشته است . یعنی تحول اجتماع یک جریان کور بی هدف نیست و یا بر اساس مقدرات رقم نمی خورد. لازمه آن آگاهی و شناخت است که از طر یق قوای محرکه و پویای عقل و فکر و خرد حاصل میشود . توصیه عبدالبهاء در مورد تحول فکر و کسب دانش و لزومیت این تحول برای اصلاح و آبادانی ایران را بایستی در موقعیت زمانی و مکانی آن قرار داد . این توصیه و تأکید بیشتر از ۱۳۰ سال پیش برای جامعه ایران مرقوم گشته است . ایران هنوز ۳۰ سال با انقلاب مشروطیت فاصله داشت . نسیم افکار نوین و تجدد گرائی به وزش در آمده بود امّا جامعه ایرانی با اصلاح و تجدد فاصله ای عمیق داشت و ابرهای تیره نادانی و خرافات جو اجتماعی ایران را با تیرگی و خاموشی و سکون پوشانده بود .

ناصرالدینشاه با قدرت مطلقه بر مملکت حکمفرمائی می کرد . ولخرجی و بی کفایتی بودجه کشور را به ورشکستگی کشانده بود . ناصرالدینشاه با گرفتن قرض از دول خارجی خرج سفرهایش را به اروپا تأمین می کرد . اگر هم به فکر اصلاحات می افتاد اقداماتش جلوه ای از طبیعت متلون المزاج او بود . به اقدامی ذوق و شوق پیدا می کرد و چون ذوق و شوقش به پایان میرسید کار را پا در هوا و معلق می گذاشت و به هوس دیگری می پرداخت . قدرت مرکزی ضعیف بود و سیستم فئودالی در ولایات حکم میراند . قحطی و گرسنگی و بیماریهای مسری رایج بود و این عوامل به نحو فاحشی موجب مرگ ومیر و کاهش جمعیت ایران گشته بود .

جامعه ایران در قرن نوزده تشکیل میشد از شاه و خانواده او ، علمای مذهبی، زمینداران، صاحبان قبایل، تجار، و یک اکثریت فقیر که بیشتر به عنوان رعیت در قراء و قصبات می زیستند. آموزش و پرورش در انحصار اقشار بالا بود و بیشتر به تحصیلات مکتبی اختصاص داشت. خواندن و نوشتن برای همه امکان پذیر نبود و اصولاً فرهنگ حاکم لزومیتی نمی دید که همه با سواد باشند . زنان که شدیداً مورد تبعیض جامعه مرد سالار قرار داشتند طبیعتاً از امکانات آموزشی نیز محروم بودند . اولین نشانه های تحول در نظام آموزشی با تشکیل دارالفنون بوجود آمد که علاوه بر تعلیمات مذهبی موضوعاتی مثل زبانهای خارجه ، علوم نظامی و فنی و حسابداری را مورد نظر قرار داد . امّا نظام آموزشی تا اوایل قرن بیستم همچنان راکد و عقب افتاده باقی ماند . مدارس عمومی دولتی بعد از انقلاب مشروطیت پا گرفتند و برخی از مدارس خصوصی سردمدار آموزش نوین در ایران گشتند .

در مورد ظلمت قرون وسطائی ایران در قرن نوزده بسیار نوشته شده و کتب و مدارک مفصل در این زمینه موجود است . رساله مدنیه در چنین جو سیاسی و اجتماعی به رشته تحریر در آمد . لازم به تذکر است که در دوران حکومت ناصرالدینشاه دو حرکت اصلاح طلبانه بوجود آمده بود که اولی اصلاحاتی بود که توسط امیر کبیر در دوران کوتاه مدت صدارتش عملی شد ولی با توطئه نزدیکانش و فساد حاکم بر دستگاه سیاسی با مرگ او خاتمه یافت و دومی اصلاحاتی بود که در دهه ۱۸۷۰ در تحت رهبری میرزاحسین خان مشیرالدوله سپهسالارعملی شد که باز هیئت حاکمه و عوامل محافظه کار سنتی را خوش نیامد و به استعفای او انجامید .

رساله مدنیه عبدالبهاء در همین دهه اصلاحات نوشته شده و بنظر میرسد که نویسنده آن با توجه به دو حرکت ارتجاعی و ترقی خواهانه که بر نظام سیاسی و اجتماعی ایران حاکم بود خواسته است دیدگاه خود را در ارتباط با تحولاتی که ایران را درتند باد اجتناب ناپذیر تجدد خواهی قرار داده بود عرضه کند .

تأکید عبدالبهاء بر اهمیت و مرکزیت عقل و تفکر و لزوم کسب معارف جدید و تحول نظام تعلیم و تربیت در حقیقت واکنشی بود به مشکلی که برای چند قرن ایران را از تحولات و تفکرات جدید بر کنار داشته بود . این مشکل،  نظام اجتماعی و سیاسی بود که آموزش و پرورش را فقط در قالب سنتی اش برای برگزیدگان می خواست و اکثریت افراد جامعه و زنان را از فعالیت اجتماعی محروم میساخت . نظامی که  سنت و آداب و رسومش از چرخ تحول بازمانده و ارزشهایش با قشریت و خرافات در هم آمیخته و مروج دنباله روی بود. نظامی که مردم را ناتوان و ضعیف می دید. در چنین نظامی تقلید بر تفکر آزاد غلبه داشت. به مردم می آموخت که حیات خود را مدیون نظام حاکم بدانند و اراده و استقلال و آزادی فکر و عقلانیت راتسلیم تابعیت و تقلید کورکورانه کنند .  به زبان دیگر عبدالبهاء در آغاز رساله مدنیه با تأکید براهمیت فکر و عقل توجه خواننده را به این نکته جلب می کند که اصلاح و آبادانی ایران منوط و موکول به استفاده از نور عقل در سنجش شناخت و ادراک است . هر اقدام و رفرمی محکوم به شکست است اگر روحیه تحری مستقل حقیقت در بطن فرهنگ و نظام آموزشی رسوخ نکند . عبدالبهاء در سالهای بعد و در سایر آثار و کتب خود و همچنین در خطاباتش در طی دو سفر به اروپا و آمریکای شمالی به تشریح و توضیح مفصلتر این موضوع پرداخت و فریاد زد تمام سوء تفاهمات از همین اوهام و تقالید است . سنت دیانت بایستی از قید تقالید موروثی نجات یابد تا بتواند در حیات فردی و اجتماعی دارای تأثیرو نتیجه باشد . تا سوء تفاهم تقالید از میان نرود و دیانت با علم و عقل توأم نگردد فرهنگ نمی تواند تجدد یابد .

 

 

عظمت گذشته ایران

موضوع دیگری که در صفحات اول رساله مدنیه به چشم میخورد اشاره عبدالبهاء به عظمت گذشته ایران و تأسف ایشان از موقعیت فعلی آنست . عبدالبهاء با بیان این تضاد- تضاد میان عظمت باستانی ایران و انحطاط اجتماعی و فرهنگی آن در قرن نوزده – این سئوال را مطرح می کند که علل و اسباب این رکود و عقب افتادگی چه بوده و چگونه میتوان در این بن بست اجتماعی راهی را برای آینده ایران گشود ؟ می نویسد : "ای اهل ایران قدری در ریاض تواریخ اعصار سالفه سیر نمائید و سر به جِیب تفکر فرو برده به بصر عبرت ملاحظه کنید که تماشای عظیمی است . در ازمنه سابقه مملکت ایران به منزله قلب عالم و چون شمع افروخته بین انجمن آفاق منور بود . عزت و سعادتش چون صبح صادق از افق کائنات طالع و نور جهان افروز معارفش در اقطار مشارق و مغارب منتشروساطع .  ( زمانی ایران ) در قطب عالم مرکز علوم و فنون جلیله بود و منبع بدایع و معدن فضائل و خصائل حمیده انسانیه . دانش و هوش افراد این ملت باهره حیرت بخش عقول جهانیان بود . " سپس با اشاره به تاریخ و اسفار تورات که به ذکر و ستایش کورش پادشاه ایران پرداخته اند می نویسد "در زمان او حکومت ایران از حدود داخلیه هند و چین تا اقصی بلاد یمن و حبشه که منقسم به ۳۶۰ اقلیم بود حکمرانی می نمود …  خلاصه از مفاد تواریخ ملل مشهوره مشهود و مثبوتست که نخستین حکومتی که در عالم تأسیس شده و اعظم سلطنتی که بین ملل تشکیل گشته تحت حکمرانی و دیهیم جهانبانی ایرانست." در ادامه یادآوری عظمت باستانی ایران،  عبدالبهاء به عنوان یک ایرانی و از روی محبت و مقصد خیر هموطنان خود را مورد خطاب قرار میدهد : " آیا غیرت و حمیت انسان قائل برآن میشود که چنین خطه مبارکه که منشاء تمدن عالم و مبدء عزت و سعادت بنی آدم بوده و مغبوط آفاق و محسود کل ملل شرق و غربِ امکان حال محل تأسف کل قبائل و شعوب گردد ؟ آیا اهل ایران در قرون پیشین سر دفتر دانائی و عنوان منشور دانش و هوش نبودند و از افق عرفان به فضل رحمن چون نیّر اعظم طالع و مُشرق نه ؟ این عبد لازم دانسته که بشکرانه این همت کلیه مختصری در بعضی مواد لازمه لوجه الله مرقوم نماید و از تصریح اسم خویش احتراز نموده تا واضح و مبرهن گردد که مقصدی جز خیر کل نداشته و ندارم بلکه چون دلالت بر خیر را عین عمل خیر دانسته لهذا بدین چند کلمه نُصحیه ابنای وطن خویش را چون ناصح امین لوجه الله متذکر می نمایم و رب خیر شاهد و گواه است که جز صرف خیرمقصدی نداشته چه که این آواره بادیه محبه الله به عالمی افتاده که دست تحسین و تزییف و تصدیق و تکذیب کل کوتاه است . " 

اشاره به عظمت گذشته ایران نه به جهت تحریک عواطف ناسیونالیستی است چرا که اصل وحدت عالم انسانی شاه کلید جهان بینی ایشان را تشکیل میدهد و در همین رساله مدنیه در صفحات بعد به لزوم تشکیل یک اتحادیه جهانی برای حفظ صلح پایدار تاکید میکند. لذا اشاره ایشان به عظمت گذشته ایران یک کیفیت هشیار کننده و مقایسه ای تطبیقی میان گذشته و حال به جهت بیداری و انذار جامعه ایران بوده است. جامعه ای که از گذشته پر شکوهش دور افتاده،  در غرقاب رکود و عقب ماندگی سقوط کرده،  و قادر نبود به روی پای خود بایستد تا بتواند هویتش را در تلاطم سنت و تجدد گرائی بازیابد .  

اشاره ایشان به گذشته و تأسف ایشان از عظمت و شکوهی فراموش شده در حقیقت تلاشی است برای تحکیم هویت ملی ایران . ایشان میدانست که اگر هویت ملّی تحکیم نشود ایران یا پاکباخته و فریفته و از خود باخته نفوذ غرب میشود و یا بیشتر در قعر تعصبات و مقابله با تجدد و پیشرفت فرو میرود . با اشاره به گذشته پرشکوه میخواهد بگوید که علم و دانش و فضیلت و کمال بخشی از فرهنگ و آئین این قوم بوده . ریشه تاریخی دارد . مطلب نوظهوری نیست . لذا بایستی به استقبال ترقی رفت، مثل گذشتگانمان. یعنی تمدن و مدنیت در ایران سابقه دارد . این سابقه تمدن در ایران و سنت مدنیت و کمال جوئی در تاریخ ما ایجاب می کند که حال نیز به جای مقابله با تجدد در راستای آن قرار گیریم . خود را در مقابل آن نبازیم چون ما تازه به دوران رسیده بازار مدنیت نیستیم. لذا می توانیم با بلوغ و حکمت و کمال با تجدد برخورد کنیم .

خروج از بن بست عقب افتادگی

عبدالبهاء مفهومی از تجدد گرائی را عرضه کرده که نه تنها در زمان نگارش کتاب بلکه مطابق موازین قرن بیست و یکم نیز اثری مترقی و راهبردی برای خروج از بن بست توسعه نیافتگی است. رسالاتی که در مواضیع اجتماعی نوشته میشوند غالباً موضع فکری زمان و شرایط اجتماعی و محیطی خود رامنعکس می کنند . زبانشان از اصطلاحات رایج همان عصر استفاده می کند . مثلاً اصطلاح توسعه اجتماعی و اقتصادی به مفهوم امروزی آن در قرن نوزده حتی در جامعه شناسی غرب موجود نبود . در رساله مدنیه اصطلاحات کلی مثل آبادانی و اصلاح بکار گرفته شده امّا مفاهیمی را که عبدالبهاء به عنوان شرایط آبادانی و اصلاح بر می شمرد از تعاریف سنتی قرن نوزده فراتر می رود و با تفکرات جدید در باب توسعه اجتماعی همخوانی پیدا می کند. لذا نباید گمان کرد که چون اصطلاحات و زبان رساله مدنیه مطابق زبان و گفتمان رایج روز نیست پس مفاهیم آن نیز متعلق به قرن نوزده است . 

رساله مدنیه شامل طرح و پیشنهاداتی است برای اصلاح و آبادانی ایران . در قرن بیستم مسأله توسعه و شرایط خروج از بن بست توسعه نیافتگی به خصوص برای کشورهائی که تحت عنوان جهان سوم و یا در حال توسعه و یا توسعه نیافته قلمداد گشته اند در صدر مسائل حیاتی جامعه جهانی قرار داشته است. متفکران در مورد آن کتب و رسالات نوشته اند و دول و سازمانهای جهانی در خصوص آن سیاست پردازی کرده اند و نیز الگوهای مختلف توسعه با مبانی متفاوت و گاه متضاد ایدئولوژیک درگوشه و کنار جهان پیاده شده اند. برخی نتایج مثبتی به بار آورده و برخی به شکست و بحران منجر گشته اند . عبدالبهاء در رساله مدنیه طرحی را برای مشکل توسعه نیافتگی مطرح میکند که ابعاد و جزئیات آن بایستی در آینده توسط محققین و صاحب نظران مورد بررسی قرار گیرد . از جمله اصول مطرح شده در این رساله مسأله لزومیت و الویت نیروی انسانی تحصیلکرده و فرهیخته است . عبدالبهاء با بیان مثالهائی اهمیت منابع زیر زمینی و موقعیت جغرافیائی و سابقه تاریخی ملل را ذکر میکند ولی آنها را شرط اصلی خروج از بن بست توسعه نیافتگی نمی داند . حتی کثرت جمعیت  یعنی صرف نیروی انسانی  را بدون تربیت فکری و علمی و مهارت فنی کافی نمی داند. آنچه که اسباب پیشرفت و توسعه ملی را فراهم میسازد تربیت نیروی انسانی جامعه به اسباب و فنون تمدن است . مثالی از کشور چین می زند که در زمان نگارش این رساله در تحت سیستم بسته فئودالی قدم به نیمه دوم قرن نوزده گذاشته بود . تمدن و فرهنگ درخشان چین که در گذشته های دور فلسفه اخلاق جامعی مثل جهان بینی کنفوسیوس و الهیات لائو تسه را عرضه کرده و با انعطافی بی نظیر ادیان هندو وبودائی را با منظر فکری چین در هم آمیخته بود در قرن نوزده دچار بحران و عقب افتادگی اجتماعی و سیاسی گشته بود . در قرن نوزده امپراطوری چین از درون به انزوا طلبی، تجزیه، بحران اجتماعی، و فساد سیاسی دچار و از بیرون با یورش و توسعه طلبی نیروهای استعمار طلب اروپائی روبرو بود . بحران داخلی و مقاومت عناصر ارتجاعی و پرهیز ایشان از قبول تحولات فکری، اجتماعی، علمی، و فنی ناشی از مدرنیته این کشور را طعمه مناسبی ساخته بود برای نیروها و عناصر توسعه طلب خارجی . استعدادات نهفته در مردم چین امکان شکوفائی نداشت و بیسوادی و عادات مضر اجتماعی مثل اعتیاد به تریاک قوه و توان مردم را ضعف کشانیده بود . برای سالها نیاز به رفرم و اصلاحات مورد توجه قرار نگرفت و اولین آثار تجدد  پس از تجربه تلخ شکست و اشغال کشوردر سالهای پس از ۱۹۱۱ میلادی به مروربه ظهورآمد .

عبدالبهاء به دو جنگی که میان چین و انگلیس رخ داد و به جنگ تریاک مشهور است اشاره می کند و نتیجه می گیرد که قلت معارف باعث ضعف آن مملکت گشته و چین که از جهت کثرت نفوس بایستی دولتش سرافرازترین دول و ملتش مشهورترین ملل عالم باشد به جائی رسیده که دول خارجی به محاربه به آن برخاسته و با قوای کمی تسخیرش نموده اند . جنگ اول تریاک میان سالهای ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۲ میلادی و جنگ دوم در میان سالهای ۱۸۵۶ تا ۱۸۶۰ میلادی واقع شد . محرک این جنگها جاه طلبی استعماری برای مونوپولی تجارت با چین بود. این برخوردها که جزئیات آن در کتب تاریخ نوشته شده سرانجام در سال ۱۸۵۹ منجر به فتح پکن پایتخت چین توسط نیروهای انگلیس و متحدان فرانسوی آن شد .

در اهمیت تاریخی و علل این جنگها بسیار گفته و نوشته شده . کارل مارکس در مقالاتی که در روزنامه New York Daily Tribune  نوشت تجارت تریاک را  ریشه و عامل اصلی این جنگها به حساب آورد . برخی دیگری آن را مقابله ای فرهنگی میان شرق و غرب دانسته اند . امّا اشاره عبدالبهاء دائر بر آنست که اگر "دولت و ملت چین در درجات عالیه معارف عصریه متصاعد و به فنون تمدن متفنن بودند اگر کل دول عالم براو هجوم می نمودند البته عاجز گشته خائباً خاسراً مراجعت می نمودند . " در ادامه این بحث عبدالبهاء به تحولاتی که در ژاپن اتفاق افتاده بود اشاره کرده می نویسد : " و از این حکایت عجیب تر آنکه حکومت ژاپن در اصل تابع و در تحت حمایت حکومت چین بود . چند سال است که چشم و گوش باز کرده تشبث به وسائل ترقی و تمدنات عصریه و ترویج معارف و صنایع عمومیه نمود ه به قدر اقتدار و استطاعت جهد و کوشش کرده تا آنکه افکار عمومیه متوجه اصلاحات گشته علی العجاله حکومتش به مقامی رسیده که با وجود آنکه نفوس آن مملکت تقریباً سُدس بلکه عُشر اهالی حکومت چین است در این ایام با دولت چین مقابلی نمود بلکه حکومت چین مجبور به مصالحه گشت . "

در این جا عبدالبهاء اشاره به دوره خاصی در تاریخ ژاپن می کند که از سال ۱۸۶۸ میلادی آغاز و تا ۱۹۱۹ ادامه داشت . مورخین این دوره را عصر میجی ) منسوب به امپراطور ژاپن( نام نهاده اند . در این دوران بود که مقابله و کشمکش تجارتی با غرب به انزوا گرائی ژاپن خاتمه داد و رفُرم اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی آغاز گشت . قانون اساسی جدید نوشته شد . تأسیسات صنعتی و راه آهن بوجود آمد و مقدمه ورود بلند پروازانه ژاپن به سیاست و اقتصاد بین الملل فراهم گشت .

اشاره به تجربه ژاپن گویای واقعیت دیگریست که در مباحث مربوط به تجدد و ارتباطات شرق و غرب مطرح بوده است . میدانیم ژاپن با وجود اقتباس از علم و فن غربی تلاش کرده است که آداب و رسوم فرهنگی خود را حفظ کند . بسیاری تجربه ژاپن را نمونه ای میدانستند برای نحوه امتزاج فرهنگ خودی با علم و فن غربی. این تجربه البته در سالهای اخیر به چالش کشیده شد و آن را نمی توان نمونه کاملی از اتحاد شرق و غرب دانست . میدانیم سیاست نظامی گری و جاه طلبی های امپریالیستی برای سالها بر آن کشور حکمفرما بود . به علاوه آداب و رسوم سنتی آن هر چند او را از تقلید بی چون و چرا از غرب مصون داشت ولی در عین حال جنبه هائی از آن ملزم به تغییر بود. مثلاً برابری زن و مرد چندان در آداب و رسوم سنتی ژاپن مورد نظر نبود ویا فرهنگ آن مستعد بیگانه- ترسی بود. از این رو ژاپن قاعدتاً نمیتوانست از قضیه تجدد و مدرنیته ومسائلی مثل آزادی و برابری حقوق انسانها برکنار ماند.  در هر حال آنچه مورد نظر عبدالبهاست اشاره به خروج ژاپن از انزوای سنتی اش و اقتباس از علم و فن جدید است که آن کشور را به یک قدرت و وزنه سنگین اقتصادی تبدیل کرد و با وجود شکستش در جنگ دوم و نابودی دردناک دو شهرش با بمب اتمی توانست دوباره قد علم کند و کیفیت تولیداتش شهره عالم گردد .

الگوهای رایج توسعه کم و بیش از دو جریان ایدئولوژیک متأثر بوده اند: یکی به جریان تجدد نوع غربی و تقلید از تمامیت جنبه های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی آن معطوف و دیگری از انواع مختلف غرب ستیزی منبعث بوده است . نمونه و الگوئی که عبدالبهاء بدست می دهد نه تقلید کورکورانه از غرب و نه بازگشت به عقب و مخالفت با نوآوری است . الگوی ایشان عرضه مدلیست که تجدد گرائی را تایید و تأکید می کند امّا معنا و مفاهیم آن را بسط می دهد . تجدد گرائی را جنبشی میداند که بخشی است از جریان تحول تمدن بشری. در این حال تجدد گرائی که در اروپا شروع شد یک حرکت ضروری تاریخی بسمت جهانی شدن و بسط معیارهای علمی و عقلی و تحول نظام سیاسی و اقتصادی به شمار میرود امّا نقطه ختم تحولات فکری و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی عالم نیست. تجدد گرائی را بایستی یک قدم به جلو دانست اما قدم آخر فرض نکرد . از منظر عبدالبهاء تمدن مثل یک موجود زنده در حال تحول مداوم است . در جریان تحول مدارج متعددی را طی می کند . از مرحله ای به مرحله دیگر میرود . از این رو مرحله بالاتر از مرحله پائین تر بهتر است . دموکراسی بر خفقان برتری دارد امّا خود نیز بایستی دگرگون شود و در خود اسباب تحولش را بیابد .  

در مباحث مربوط به تمدن دو نظریه و یا دو برداشت گاه متضاد و آمیخته با پیش داوری ها مطرح بوده است. یک برداشت معتقد است تمدنها خطوط موازی یکدیگرند که در مقاطع تاریخی مختلف ظاهر شده اند، با یکدیگر در ارتباط بوده اند اما در هم امتزاج ارگانیک نیافته اند. این برداشت معتقد است که تمام نمود های تمدنی از ارزش واحدی برخوردارند . نمی توان فرقی میان آنها گذاشت و یکی را کمال یافته تر از دیگری دانست . یک نقاشی بر روی غار همان ارزش را دارد که نقاشی ون گوگ دارد . شعر و آواز تنهائی یک انسان ساده از همان ارزشی برخور دار است که سمفونی نهم بتهوون. امّا برداشت دوم بر آن بوده که نمود های تمدنی  دارای تفاوت ارزشی هستند. نمی توان همه جلوه های فرهنگ و جامعه را یکسان دانست. برخی جلوه ها کاملتر و جامعترند، ارزشهای والاتری دارند، و از جلوه های فرهنگی پیچیده تر و کمال یافته تری در هنر و علم و فن و سازماندهی روابط اجتماعی برخوردارند . برداشت اول سعی کرده که با دیدگاهی انسانی نقش هر تمدنی را شناسائی و تأکید و از هجوم و یکسان سازی تمدن غالب جلوگیری کند. معتقد است که اگر تمدنها را ادنی واعلی بدانیم به امپریالیسم و تفوق یک تمدن بر تمدنهای دیگر خواهد انجامید . امّا طرفداران برداشت دوم معتقدند که اگر تفاوتها را در نظر نگیریم ماهیت تمدن یعنی قوه پیشرفت و ترقی آن در آب رقیق نسبی گرائی حل میشود و انگیزه بهبودی و تغییر شرایط از میان میرود .

در ارتباط با این گفتمان، عبدالبهاء اشاراتی دارد به سیر کمالی تمدن . از منظر اونمی توان همه جلوه های تمدنی را یکسان دانست . داشتن برق و راه آهن و اسفالت از تاریکی و جاده های خاکی بهتر است . رفاه مادی امروز از فقر و فاقه چندین هزاران ساله پسندیده تر است . احترام به آزادی و حقوق انسانها از قرنها بردگی و نظام فئودالی جلوتر است . جلوه های فکری، علمی، هنری، و فلسفی بر ساده اندیشی و خرافات سنتی ارجحیت دارد . پس درجات درکار است . امّا این درجات را بایستی در تداوم درنگ ناپذیر تمدن جهانی قرار داد . تمدنی که از اجزاء فرهنگی تمام ملل بهره گرفته و به سمت مراحل بالاتر و متعالی تر در حرکت است . غایت این تمدن، اتحاد جهانی و نهادینه شدن یگانگی و تثبیت حقوق مدنی همه انسانها است. لذا تهاجم و برتری جوئی به اسم تمدن مخالف روح اخلاقی تمدن است . آلمان در دوره نازیها جلوه گر جلوه های پرشکوه تمدن در زمینه های علمی و فکرفلسفی و ذوق هنری بود امّا چون به اسم تمدن روح اخلاقی تمدن را نقض کرد و به استیلا جوئی و سلطه گری رو آورد به حضیض توحش غلطید .  

دیدگاه عبدالبهاء میلیتاریسم دول غربی را نفی می کند . سیاستهای توسعه طلبانه را محکوم و لزومیت یک نظم نوین جهانی را براساس روابط و حقوق بین الملل و امنیت جمعی بر میشمارد. طرح ایشان شامل اصلاحات اساسی و تغییرات بنیادی در ارزش هاو نهادهای جهانیست. می توان گفت این طرح از طرفی معطوف است به مهار کردن قوه سیاسی و نظامی بی حد و حساب و آوردن آن قوه در تحت نظارت نظام جهانی . از این زاویه هدف این طرح نفی و لغو سیاستهای استعماری و امپریالیستی است از طریق قانون جهانی. از طرف دیگر به کشورهائی که مورد سیاستهای استعمارطلبانه قرار گرفته اند پیشنهاد می کند که حال وقت آن است که به روی پای خود بایستند. علم و فن کسب کنند. به تعلیم و تربیت اهمیت دهند . منابع زیر زمینی خود را به جای هدر دادن در راه ساختن نیروی انسانی توانا و ماهر بکار برند . دست روی دست نگذارند وبه حبل ما قربانی شده ایم تشبث نجویند .دائما گناه فسادسیاسی و بحران داخلی و ورشکستگی اقتصادی را به گردن دیگران نیاندازند و به توطئه خارجی نسبت ندهند. برخیزند و با اصلاحات و روحیه صلح وآشتی و تعاون بین المللی مملکت خود را جلو برند . این دو زاویه ممد و مکمل یکدیگرند. از طرفی اصلاحات درونی ارکان نظم جهانی را تحکیم می کند. از طرف دیگر روند نظم جهانی به سمت قانون و امنیت جمعی ، از بیرون،  زمینه را برای تامین توسعه ملی فراهم می آورد.

این را می توان خلاصه ای از الگوی پیشنهادی عبدالبهاء در رساله مدنیه دانست . یعنی نوعی تحلیل نظری که راه خروج از بن بست توسعه نیافتگی را نه در خود باختگی و نه در منازعه میداند . راه پیشرفت را در کسب معارف و تعلیم و تربیت و تشبث به مقتضیاتی میداند که لازمه مرحله رشد و تکامل جمعی انسان در این برهه از تاریخ می باشد . از این روست که توصیه می کند در جمیع شهرهای ایران حتی قری و قصبات کوچک مدارس متعدد گشوده شود و همه بر تعلیم و کتابت تشویق و تحریص شوند. حتی اگر لازم است آموزش و پرورش اجباری گردد . چرا که از منظر ایشان تعلیم و تربیت است که عروق و اعصاب ملت را به حرکت میاورد و جسم بیجان را جان می بخشد. تا این امر صورت نگیرد کل تشبثات بی فایده است . در تحقق این امر گوشزد می کند که بایستی به جان کوشید تا آنچه را در محک تاریخ و تجربه آموخته شده به کار گرفت و در صدد اصلاحات بکار برد. چرا که آبادانی و تعمیر ، تقویت ضعفا ، احیاء فقرا، تر تیب اسباب ترقی جمهور، تکثیر ثروت عموم، توسیع دائره معارف، تنظیم حکومت، آزادی حقوق، امنیت جان و مال و عرض و ناموس فوایدش در هر مملکتی واضح است و این امور اختصاص به مکانی خاص ندارد . می نویسد : "اوهامات از عدم عقل و دانش و قلت تفکر و ملاحظه صدور یابد  بلکه اکثر معارضین و مسامحین فی الحقیقه اغراض شخصیه خود را در نقاب اقوال بی فایده ستر نموده در ظاهر به بعضی کلمات که هیچ تعلق به آنچه مضمر قلوب است ندارد عقول بیچارگان اهالی را مشوش می نمایند . ای اهل ایران قلب که ودیعه ربانیه است او را از آلایش خود پرستی پاک و مقدس نموده باکلیل نوایای خالصه مزین نمائید تا عزت مقدسه و عظمت سرمدیه این ملت باهره چون صبح صادق از شرق اقبال طالع و لائح گردد. این چند روز ایام حیات دنیویه که چون ظل زائل است عنقریب بسر آید جهد نمائید تا شمول الطاف و عنایت رب احدیت گردید و اثر خیری و ذکر خوشی از خود در قلوب و السن اخلاف بگذارید( و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین ). ای خوشا حال نفسی که خیر ذاتی خود را فراموش نموده چون خاصان درگاه حق گوی همت را در میدان منفعت جمهور افکنده تا به عنایت الهیه و تاییدات صمدانیه موید بر آن گردد که این ملت عظیمه را باوج عزت قدیمه رساند و این اقلیم پژمرده را به حیات طیبه تازه و زنده نماید و چون بهار روحانی اشجار نفوس انسانی را بحلیۀ اوراق و ازهار و اثمار سعادت مقدسه سرسبز و خرم نماید . "

 

Comments are closed.